حرفهایی از جنس یک رنگی ، از همه جا از هیچکس

دلم گرفته ای دوست

دلی که بشکنه خیلی فاز سختیه، دلی هم که نشکنه دل نیست، دل دل کردنم تو این روزها تقصیر کسی نیست، شاید زیادی دل نازک شدم

کاشکی حال دل همه ما خوب باشه، دل تنگی و دل دادگی و دل سپردگی مرهم دارن

۰۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

یک حضور اتفاقی ناب می‌خواهم

من و تو و زمین،حضوری اتفاقی
خطوط خالی از،خمیم و بی تلاقی
نگاه بی تفاوتم،صدای سردم
من از سراب آسمونت،توبه کردم
آهای خزون داغ باغ بی بهاری
شبیه چهره ام شدم،کجایِ کاری؟
طنین موج و ساحلم،خبر نداری

چارتار-حضور اتفاقی
۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

ایران به شوق زندگی در مرگ روئین‌تن شده

ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــران
فدای اشک و خنده تو
دل پر و تپنده تو
فدای حسرت و امیدت
رهایی رمنده تو
رهایی رمنده تو

ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــران
اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بی‌نشانی
که پای درد تو نشستند
کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد
که جان من فدای ایران

هر وقت که پاش بیفته، حتی همونایی که به تهاجم غرب این‌روزها نشستن توی خونه و ابرو نخ میکنن، برات رگ کلفت می‌کنن، فکر تجاوز به حریم امن ما به سرت نزنه آل سعود، این‌جا دست به مهره حرکته، یک جرقه دودمان به باد رفته !



ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــران

به خاک خسته تو سوگند

به بغض خفته دماوند

که شوق زنده ماندن من

به شادی تو خورده پیوند

۲۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

زندگی بعد از من هم جریان داره

داشتم کتاب شعرم رو ورق میزدم، ناخودآگاه نگاهم به قاب عکس روی دیوار افتاد، حالا چندین ساله که اون عکس میخکوب دیوار شده، از وقتی پدربزرگ رفت خیلی چیزها عوض شده، من خیلی بزرگتر شدم، خیلیا از خونمون رفتن و پای چند نفر به خونواده باز شده، خیلی شبا به خنده و شادی گذشت و گاهی هم غم همخونهٔ ما بود، اما زندگی هرجوری که بود جریان داشت چه با عشق چه بی عشق، حتی رفتن باباجون هم کاری به این رفت و آمد زندگی نداشت، راستی گفتم رفت و آمد، بعد از تو با چند نفر جدید هم رفت و آمد راه انداختیم، اما خیلی کوتاه چون خیلی زود فهمیدیم چرا مانع میشدی وقتایی که خودت بودی، دوباره قطعش کردیم، راستی باباجون اونجایی که هستی جات خوبه؟ همه چیز طبق روال میلت پیش میره؟ ببخشید که خیلی وقته نتونستم بیام، آخرین باری که تنهایی اومدم پیشت رو یادته؟ کلی باهم حرف زدیم، چقدر وقتی میام اونجا سبک میشم، دلم میخواد این هفته هم بتونم بیام، باباجون جونم، واس من پیش خودت جاداری؟ خودت که حتما میبینی بعضی وقت‌ها دلم اینجا از همه میگیره و میخوام فقط بیام پیش تو، کاشکی یه کاری بکنی وقتی من هم میام جام پیش خودت باشه، اونجا حتما برای من جای خوبیه درست مثل بچگیام که وقتی میرفتیم مهمونی جای من کنار خودت بود درست چسبیده به خودت :)
باباجون من دلم بدجوری گرفته، دلم میخواد باهات حرف بزنم، میشه بیام؟ زندگی بدون من هم حتما جریان داره مگه نه؟ هیچ کسی نیست که جریان زندگیش بدون من قطع شه، همون طوری که برای کسی بعد از تو نشد :(

پ.ن: باباجونمو (پدربزرگ مادریم) از تموم مردای دنیا بیشتر دوست داشتم، از همه‌شون
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

یادش بخیر

تخته چوبی

صندلی برقی سیاه

یه آینه بزرگ رو‌به‌روم

یه آینه بزرگ پشت سرم

صدای ریش‌تراش دستی

گریه‌های زیر چشمی

درد کشیده شدن موها

بی‌قراری تا تموم شدن اصلاح

و دست‌های مهربون پدر روی شونه‌ها


پ.ن: امروز بعد از تقریبا دو دهه باز با هم یک زمان یک سلمونی، دوستت دارم بابا:)

۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

هنوزم همونم:|

گاهی وقت‌ها پیش میاد که با خودم فکر می‌کنم چرا هیچ کدوم از دوست‌های قدیمی سراغم نمیان؟
فکر می‌کنم چرا انقدر کسی خبری از آدم نمی‌گیره؟
بعد به این فکر می‌کنم که شاید این‌روزها همه انقدر گرفتارن که وقت نمی‌کنن سراغی از دوستای قدیمی‌شون بگیرن
تا اینکه باز یکی‌شون خیلی تصادفی برای یکی از درس‌های ارشدش میاد سراغت و ازت می‌خواد براش یه الگوریتم بنویسی
تازه یادت میاد قبل‌ترها هم همین بودی، برای همه دوستات نقش F1 رو بازی می‌کردی حالا علت تنها شدنت اینه که این‌روزها گوگل‌جان خیلی قوی‌تر از قبل شده و دیگه کمتر کسی تلفنی مشکلش رو حل می‌کنه، اول گوگل می‌کنه و احتمال ۹۵ درصد جوابش رو پیدا می‌کنه مگر چیز ابداعی باشه!!!!
اون موقع‌ها خیلی پیش میومد که از F1 بودن بدم میومد، حالا به همونم راضیم هرازگاهی:|

پ.ن: دوستای تنهاتون رو هیچ وقت تنها نذارین:(
۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

هجوم خستگی

گاهی خوب پیش میاد، اتفاقه دیگه، قرار باشه پیش نیاد زندگی بدون هیجان میشه
گاهی اتفاق میفته نشستی روی کاناپه و داری فکر میکنی همه چیزم خوب داره پیش میره
یهو به چیزی فکر میکنی که انگار نباید هرگز بهش میرسیدی، داغونت میکنه جوری که انگار داشتی کوه میکندی
مغزتم که خسته باشه دیگه فرقی نداره چی به روزت میاد فقط دلت میخواد بخوابی و به هیچ چیزی فکر نکنی
اما بعضی وقتها هم مثل حالا با تموم تلاشی که میکنی تا پلک روی هم بذاری و بخوابی اصلا همه چی دست به دست هم میدن تا هرجوری که شده یه ضدحال خفن بهت بزنن و نذارن که بخوابی، نتونی آروم شی و همش در حال فکر کردن باشی، بدجوری درگیر میشم این جور وقتها
دلم میخواد مثل یه دوش آب تموم فکرهامو بریزم پایین و توی سرم که خیلی وقته سنگینه و داره عصبیم میکنه همچین خالی شه که انگار یه استانبولی سر ساختمونه و هیچ ملاتی هم توش نیست!

پ.ن: درگیرم با خودم با حرفام با بی احترامی کردنام با بی فرهنگیام:(
۰۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

یار در آتش است و دست من در زنجیر

توی زندگی هر آدمی خیلی وقتا هست که دلش میخواد کاری کنه اما نمیتونه ، دلش میخواد برای کسی همدمی باشه اما نمیتونه
امروز و این روزها ازون روزهاییه که میدونم یه نفر بیرون ازین اتاق ، پشت این پنجره ها به بودن نیاز داره اما من دستام بستست
کاش میشد دل رو به دریا زد و پا رو از گلیم درازتر کرد و پی تموم سیلی‌های درگوشی رو به تن مالید و رفت دستاشو گرفت و مونسش شد
کاش میتونستم همین حالا جایی باشم که بیشتر از تموم دنیا بهم احتیاج دارن
کاشکی میشد آدما گاهی هرگز آدم نبودن ، میشدن روح و هرجا که میخواستن میرفتن ، بدون اینکه کسی بهشون بگه آقای محترم ، نسبت شما؟


پ.ن: و خورشید خوب میداند که ماه به دیدار صبحش زنده‌است ، اما نزدیک نمی‌آید که مبادا بسوزاند زندگیش را
۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

بارون شدید گاهی هم نم نم

اوضاع روحی دوستت ، دوست که نه ، صمیمی‌ترین دوستت که خراب باشه

تو هم کاری از دستت برنیاد براش ، حالت گرفتست ، قدر تموم بی‌حوصلگی‌های نکرده‌ات بی‌حوصله میشی!


پ.ن: قدم زدن توی شهر‌کتاب رو دوست دارم ، هیج وقتم دست خالی ازش بیرون نمیام


فقط چون‌که

مردم فکرت را دوست دارند

معنایش این نیست                                           

که مجبور باشند

بدنت را هم دوست بدارند


۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

مایحتاج من

زندگی یک برنامه نویس چیز هیجان انگیزی برای بقیه نداره

بهار فقط به یک خط اینترنت پر سرعت نیازمندیم و یک لپتاپ

تابستون یک خط اینترنت پر سرعت و یک لپتاپ و یک کولر کوچیک

زمستون همون خط اینترنت پر سرعت ، همون لپتاپ و اما یک بخاری با گرمای ملایم

پاییز اما درسته همون یک خط اینترنت پر سرعت رو میخوایم و باز همون لپتاپ همیشگی

در کنارش گاهی هوس میکنیم زیر بارون هم قدم بزنیم

پاییز حتی برای یک برنامه نویس هم عطر عاشقونه داره...


پ.ن: لعنتی تر از جمعه وسط پاییز با نم نم بارون و آسمون تیره ، توی عمرم ندیدم

۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین