حرفهایی از جنس یک رنگی ، از همه جا از هیچکس

معلومه !

۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

حال خوب ، حال کم پیدا

گاهی حال خوب گفتنی نیست

قابلیت تشریح ندارد

گاهی حال خوب را فقط میتوان از لکه لبخند شکلی که بر لبه استکان چایت مانده فهمید

۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

این روزها همه سریال های ترکیه ای میبینن شما چطور ؟

نه میخوام بگم بده ، نه میخوام بگم خوبه
همیشه توی هر جامعه ای وقتی چیز جدیدی وارد میشه ، ناخودآگاه اکثریت اون جامعه که توانایی سوق به سمتش رو دارن ، به سمتش حرکت میکنن ، یعنی چطوری بگم هرکسی توانش رو داشته باشه ازش استفاده میکنه


یک جامعه از یک بخش کلی تشکیل نشده ، توش پره از اقشار مختلف ، تحصیل کرده ، دکتر ، مهندس ، خلبان ، معلم ، متخصص ، تکنسین ، بی سواد و گونه های مختلف دیگه که هر کدومشون از هر امکانی از هر تکنولوژی به میزان سطح دانش و فرهنگ خودشون استفاده میکنن
مثلا وقتی یک نرم افزار ردیاب وارد بازار بشه ، یک سری ازش بعنوان ابزاری برای حفاظت از وسایلشون استفاده میکنن ، یک سری به فکر سو استفاده میفتن و آدمهای دور و بر رو کنترل میکنن ، یه سری از خانوما و آقایون میفتن دنبال چک کردن لحظه ای همسرشون و امثالهم :)))
میخوام بگم هر چیزی دست هر کسی باشه ، ازش جوری برداشت میکنه که سطح درک خودش میرسه
چند وقتیه توی جامعه ما چیزی باب شده بعنوان سریال های ماهواره ای ، که بسیار هم پر طرفداره ، مخصوصا از طرف خانمها ، بعضا عده ای رو میشناسم که جوری دنبال میکنن این سریال هارو که اگر براشون آزمونی برگزار میشد شک ندارم همه تا مدرک فوق تخصص پیش میرفتن
انصافا بگم خودم نهایتش یک یا دوقسمت ازین سریال هارو به اصرار دوستان از داخل فلش های معظمشون دیدم ، که شاید به ده دقیقه هم نکشیده باشه ، اما به اندازه سطح درک پایین خودم ازش برداشت بدی داشتم ، یعنی جوری برداشت کردم که داره یک سری قبح هارو میشکنه حالا کاری ندارم چه چیزایی رو !
من نه جامعه شناسم ، نه روانشناسم ، نه سیاستمدارم نه هیچ چیز دیگه فقط یک موجود زنده ام که از قضا عضو این جامعه هم به حساب میام :)
خوب که نگاه میکنم میبینم جامعه هدف این سریال ها رو اکثر خانمها تشکیل میدن ، یعنی به شکلی که توی یک خانواده مادر خونه ، دخترای خونه ، در درجه پایینتر پدر خونه اگر وقت داشته باشه و در انتها میرسه به پسر خونواده ، اینجوری به نظر من خیلی منطقی و اصولی کل خونواده رو در نظر گرفتن ، بنیاد خونواده کیه ؟ من که فکر میکنم مادر ، و اون دختری که امروز مجرده روزی میشه مادر :)


اینکه چرا من ازین سریال ها نمیبینم چند تا دلیل داره که میخوام بگم :
1 - شخصا آدمی هستم که دوست ندارم چیزهای منفی رو در اجتماع ببینم وقتی کاری از دستم بر نمیاد
2 - این سریال ها در فرهنگی تولید میشن که بسیار زیاد با فرهنگ جامعه ما فاصله دارن ( فیلم سینمایی فرق داره ، یه بار میبینی تموم میشه میره)
3 - درسته سریال های تولید داخل قریب به 98 درصد بی محتوا و چیپ به حساب میان اما حداقل موضوع اصلیشون همون مشکل یا همون نقطه قوت داخل جامعه هست که حالا نه چندان جذاب بهش پرداخته میشه ( شاید هفته ای دو سه شب بتونم سریالی رو ببینم )
4 - بدم میاد از موضوعی که محوریت اکثر این سریالهاست ( خیانت در امانت ، چیزی که میتونم حدس بزنم تو همون کشورها درصدش خیلی کمتر از چیزیه که تو این سریال ها نشون میده )
5 - به دلایل منطقی البته از نظر خودم که اون هم اینه که این شبکه ها چرا باید یک سرال مثلا صد قسمتی که کلی هزینه تولیدش بوده رو رایگان دوبله و ترجمه کنن و رایگان تر در اختیار ما بذارن ؟ ( همیشه وقتی چیزی خیلی خوبه بیشتر از حد انتظار ، متاسفانه بهش شک میکنم مخصوصا معامله)
6 - ترجیح میدم روزی دو تا فیلم سینمایی قشنگ ببینم اما سریال رو دنبال نکنم
7 - و کلی دلایل دیگه که الآن یادم نمیاد :)))))

دوستان ، عزیزان ، شنوندگان و خوانندگان محترم ، نه قصد توهینی دارم ، نه قصد اینو که بگم من خیلی روشنفکر و متفکرم ، من فقط نظر شخصیم رو گفتم ببخشید اگه بد گفتم
۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

به چپ چپ !

امروز دومین روز از خدمت شریف سربازی بهترین دوست دوران زندگیمه ، یعنی دومین بهترین دوستم ، آره درست فهمیدین من دوتا دوست دارم توی این دنیا که هیچ وقت ترکشون نمیکنم :)

همیشه یادمه وقتی حرف از جدایی میزدیم وقتی حرف ازین میزدیم که بلآخره یک روزی شاید راهمون از هم دور شه ، میگفت امیر غصه نخور ، همیشه یکی میاد که میتونی دوباره باهاش رفاقت کنی و جای خالی دوستت رو پر میکنه ، منم مثل همیشه بهش میگفتم حرفای یه قرون دوزار نزن ، هیچ کسی هیچ دوستی نمیتونه جای دوست دیگه رو بگیره !

حالا اون رفته دنبال یک دوره از زندگیش و من موندم اینجا ، یعنی اون از حالا دنبال اینه که کسی جای من رو براش پر کنه ؟

شایدم ، شایدم اون هیچ وقت به اندازه من وابسته نبود به این رفاقت :(

نمیدونم ولی واس من کسی نمیتونه جای چند نفر رو توی زندگیم بگیره هرگز ، یکیشونم تویی رفیق !


پ.ن : این شعرو که محسن چاوشی هم خونده خیلی دوست داره :)




۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

آموزش نصب اوبونتو 15.04

این روزا خیلی دل گیرم

خیلی از همه چی سیرم 

مشغله های فکریم روز به روز بیشتر از دیروز میشه

این وسط یه اتفاق خوب خواستم بیفته ، سعی کردم خوب از آب در بیاد ، خیلی وقت بود آموزشی ننوشته بودم !

این یه کلیپ آموزشی برای نصب اوبونتو 15.04 روی ماشین مجازی

امیدوارم خوشتون بیاد ، غلط غلوتاشو به بزرگی خودتون ببخشید :)

راستی اگه موزیکش خیلی رو اعصابتونه میتونین ولوم سیستم رو ببندین فقط اعضای خونواده من رو مورد عنایت الفاظ شکیلتون قرار ندین:)))


دانلود بخش اول با حجم 16 مگابایت

دانلود بخش دوم با حجم 16 مگابایت

۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

کجا میخوای بری لعنتی !

مگه نمیبینی حالم داره بدتر میشه

مگه نمیبینی بری تنها میشم تو این شهر 

تو که بری بی تو با کی ، با کی قدم بزنم که از سنگینی احساس توی قلبم باخبره

تو که بری تنهاتر میشم توی راهم

لعنتی زود برگرد ، خیلی زود برگرد که دلم از حالا واست تنگ شده

برات دعا میکنم ، برام دعا کن

لعنت به هرچی سربازیه بی موقعست




۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

دلم برات تنگ میشه داشم !

یادش بخیر ، روزای اول دانشگاه بود ، هم تو یه شهر غریب بودم هم تو یه محیط جدید ، آدما جدید ، قاطی بودن کلاسا جدید ، نیمکتا جدید ، استادا جدید درسا جدید خلاصه همه چیز واس غریبی کردن آماده بود ، همون هفته های اول بود که یه حسی بهم میگفت میتونم با یک نفر ارتباط خوبی برقرار کنم ، یه حس عجیبی بود که بهم میگفت این یه نفر ، شاید خواسته هاش از زندگی شکل خواسته های منه ، حالا اندازش فرق میکنه !
یه پسر هجده نوزده ساله که روزای اول دانشگاه ، برعکس همه ورودی ها که سعی میکنن مدل موشونو طوری بزنن که ار همون روزای اول به اصطلاح دخترکش باشن ، موهاشو از ته تراشیده بود ، از تیپ و قیافش معلوم بود که اهل ورزشه ، از مدل حرف زدناشم میشد فهمید چه جور فرهنگی داره ، خلاصه واس منی که چند وقتی بود از ورزش بریده بودم و توی اون شهر غریب ، توی اون محیط عجیب و غریب دنبال یه آشنا میگشتم ، مورد خوبی برای آشنایی بود ، یه هم رشته ای که به ظاهر میتونه همکلاسی خوبی باشه ، از قضا اون یه نفر همشهریمم بود ، خیلیا همشهریم بودن تو دوره دانشگاه اما فقط یه نفر برام موند ، چون خودم خواستم !
خیلی زودتر ازون چیزی که فکرش رو کنید با هم دوست شدیم ، منی که سابقه نداشت و نداره زیر سه ماه طول بکشه تا با کسی رفیق شم در عرض یک هفته با خنده های اون یه نفر همذات پنداری کردم و باهاش دوست شدم ، آره خیلی زود بود و خودم هم تعجب میکردم ازین رابطه ،از همون اولش بدجوری با هم صمیمی شدیم ، انقدر پایه ی شیطنت ها و خنده های هم بودیم که بارها توی اون چند سال از تمام استادها تذکر گرفتیم ، حتی سال آخر ، گاهی پیش میومد استادا با ما دوتا مثل بچه های دبیرستانی رفتار میکردن و جلوی اون همه دختر با صدای بلند تذکر میدادن و صندلیامونو عوض میکردن ، که اگه این اتفاق نمی افتاد معلوم نبود تا آخر کلاس سالم میموندیم از خنده یانه :)
شاید دو سه ماه از شروع اون رفاقت نگذشته بود که علاوه بر همکلاسی بودن شدیم هم باشگاهی ، من شدم مرید و اون شد مراد ، عوضش من هم تو زمینه کامپیوتر هر چی بلد بودم بهش یاد میدادم ( یاد روزایی بخیر که بهش میگفتم بیا یه زبان برنامه نویسی یاد بگیر و اون میگفت من مثل تو هنوز دیوونه نشدم که واس این چرت و پرتا وقت بذارم ) ، خلاصه شدیم جیک تو جیک ، شدیم رفیق شیش ، هفت روز هفته هم رو میدیدم ، دانشگاه ، باشگاه ، خیابون و کلا به هر بهونه ای با هم بودیم و کلی تفریح سالم ، ما دوتا یه جورایی با هم توی شوخی هامون میگفتیم خدا کنه عروسی هردومون یه شب باشه و تو یه تالار و با دوتا خواهر که همیشه با هم باشیم ، واقعا شاد بودیم
روزها گذشتن و واحد ها یکی پس از دیگری پاس شد ، وابستگی من به بیش از حد خودش رسید ، تا جایی که اگه واحدی رو با هم داشتیم با بیشترین نمره ممکن پاسش میکردم و اگه همون واحدا تو کلاسای جدا از هم بود ، پسرفت عجیبی داشتم!
خلاصه دوره رفاقت ما دوره شیرینی بود ، دوره ای که توش خیلی با هم خوش گذروندیم و میدونم خیلی جاها از هم دلخور شدیم اما به روی هم نیاوردیم و چند دقیقه بعدش همه چی روبه راه شد ، اما حالا ، اون یار غار اصلا نمیدونه با رفتنش چقدر پشت منو خالی میکنه ، هرچند کوتاه ، اما داره میره ، و من میمونم غمهای توی دلم که دیگه رفیقی ندارم از نزدیک باهاش درد دل کنم!
دوباره همون مو تراشیده قدیمی شدی!
خدمتت پیروز داش گلم ، نه روز مونده تا اعظام !


پ.ن : همین امشب ساعت 9 و نیم با هم رفتیم بیرون ، یادش خوش 
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امیرحسین

قناری هم که باشی بی دلیل نمیخونی

کل دنیا هم جمع شن دورت ، همه چیزهایی که یه زمانی بهت شادی میدادن هم دم دستت باشن ، باز هم یه دلیلی پیدا میکنی که نخندی ، وقتی دلت تنگ کسی باشه که قراره همه کس باشه اما دم دستت نباشه :(



۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امیرحسین

شما چطور؟

حالم ازون آدمایی که تازه به دوران رسیدن بهم میخوره ، از آدمایی که وقتی پشت میزشون نشستن حرفای قشنگ میزنن و شعار میدن کرور کرور و وقتی پای میدون میرسن جا میزنن بهم میخوره ، حالم ازون بالادستیایی که همه جا زار میزنن که به ما کمک کنین تا هوای زیر دستمون رو داشته باشیم اما در پشت پرده خبری از هواداری نیست ، بدجوری بهم میخوره !

حالم ازون آدمایی که پول روی پول میذارن و پاشون رو شونه های قشر کارگره و باهاش پز میدن به هم میخوره !

من مشکل دارم یا شما هم همینطورین ؟

دلم پره از اون آدمای خوش پوش و اتو کشیده که تا حالا رنگ غبار روی دستشونو زیارت نکرده اما وایسادن که حق دستای روغنی یک کارگر رو پایمال کنن ، من با این آدما مشکل دارم ، من مشکل دارم با اون رئیسی که به خاطر ده دقیقه تاخیر اول صبح ، یک روز کارگرش رو توبیخ میکنه و اما وقتی سر ظهر ، وقتی کارا تموم شده ، وقتی آفتاب داره مستقیم میزنه و نمیتونی دستت رو کف آسفالت نگه داری ، وقتی سرویس دیر میکنه و یا اصلا نمیاد و کارگر بخت برگشته باید کل راهو پیاده بره چون پولاشو واس خرج بچش و خونوادش پس انداز کرده ، اصلا بهش توجهی نمیکنه ، من مشکل دارم !

من بدم میاد ازون بچه خوشتیپای توی ماشینای با کلاس که وقتی یه آدم با دستای روغنی دست رو کاپوت ماشینش میذاره تا یکم خستگی در کنه و اون آقا خوشتیپه باهاش دعوا میکنه ، من بدم میاد ، آره من بدم میاد از کسایی که حرمت دستای پینه بسته یک آدم شریف رو نگه نمیدارن.

من مشکل دارم یا شما هم همینطورین ؟

من ، دلم میخواد برم دم گوش اون خوشتیپ و خوش کلاس بگم : بشر ، آدم ، اگه تو بابات پول روی پول گذاشته ، اگه تونستی الآن تو آرامش باشی ، اگه انقدر دستت بازه که هفته به هفته کرم مرطوب کننده برند و  گرون قیمتت رو عوض کنی تا دستای نازک نارنجیت خشکی نزنه ، واس اینه که هزار تا دست سر دستگاهای کارخونه پدرت پینه بست تا تو به اینجا برسی ، تا تو بشینی لب ساحل و از زیر عینک آفتابی اصلت دنیارو اون طوری ببینی که دلت میخواد ، نه اون شکلی که هست ، آره واس تو همه چی آرومه چون همین حالا تو یه خونه پایین شهر ، شاید زیر پله یه ساختمون ، اوضاع خیلی خرابه چون پول درمان بیماری یه بچه تو جیب پدرش نیست ، تو حالت خوبه چون اون کارگرت که رفته تو فکر داره از جون برای خط تولیدت مایه میذاره و ساعتای اضافه کاری رو با تموم خستگیش وای میسه چون میخواد یه حلقه خیلی خیلی معمولی واس نامزدش بخره ، آره حاجی ، تو حالت خوبه چون حال خیلی هارو گرفتی !

پ.ن : حالم از اقلیت آدمای تو محل کارم بهم میخوره ، چه بسا متاسفم که اکثریتشون رو هم درک نمیکنم .

پ.ن : خدایا کمک کن هیچ وقت نشم ازونایی که حرفای قشنگ میزنن اونم فقط پشت سیستمشون ، انسانیت رو در من نکش.

۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

نگرانی موج میزنه

از حال من نپرسین ، حال این روزهای ایران هم حرفی نداره ، هیچ کس نمیتونه بگه اوضاع داره چطور پیش میره ، نه میتونی بگی شادی نه میتونی بگی غمگین ، تکلیف هیچ چیزی معلوم نیست حتی حالا که تقریبا توافق کردیم !

حال یه مملکت که خراب باشه خیلی سخته تو بخوای حال خودت رو جمع و جور کنی ، اصن گاهی محاله ، مگه میشه ؟ مگه داریم ؟

کاش میشد بعضی وقتا مثل سریال های خوشحال تلویزیون بود ، جوری که انگار همه چیز آرومه و تنها مشکلی که هست نبودن یک جاده کمربندی واس مردم روستاس !

این روزها بالن نگرانی من سر به آسمون هفتم میکشه ، نمیدونم از کجا اما مخزن گازش هر روز پر و پرتر میشه ، چه جوری نمیدونم ، فقط میدونم هیچ تلاشی برای پایین کشیدنش نتیجه نمیده ، ثانیه هام دارن هلاک میشن تو این تظاهرات بی وقفه نگرانی !

قراره چی بشه ؟

 قراره آخر کار به کجا برسم ؟

این روزا فقط حال من اینطور نیست ، خیلیا دارن چای صبحگاهیشون رو با قاشق بی قراری هم میزنن ، فقط مضمونش فرق داره ، یکی این روزها نگرانه که ماشین های وارداتی ارزون بشن و اون نتونه بخره ، چون یه ماشین تولید داخل داره و دیگه کسی خریدارش نیست ، یکی نگران جنسای با قیمتای دوبله انبار کردشه که شاید دیگه نتونه سود کنه ، من اما موضع نگرانیم فرق داره ، من مثل خیلی از همسنام نگران آیندمم ، با تموم بلند پروازی های کوتاهم نشستم تو ایوون و دارم خوش خوشان رویا می بافم ، اونی که منو میشناسه میدونه نگرانی من چقدر خنده داره ، آخه میدونی هر کی منو از دور ببینه وضعیت حال حاضرم رو مطلوب میبینه اما هر چقدر که نزدیک تر میشه ، هر قدر که از خواسته های من با خبرتر شه میفهمه ای وای ، من میتونم تا مرز سقوط از رویاها هم پیش برم ، اما خوب من مرد نشستن نیستم حتی اگه به زور هم منو بندازن باز با چنگ و دندون برای بلند شدن تلاش میکنم ، من از بچگی قد کشیدن رو دوست داشتم !

نگرانی من به نگرانی تو ، به نگرانی اون و نگرانی های همه هیچ ربطی نداره اما همش یه اسم داره ، بلاتکلیفی .


پی نوشت : روزگار هم اگه با من راه نیاد ، من همچنان دنبال قدم های تو میگردم


۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین