حرفهایی از جنس یک رنگی ، از همه جا از هیچکس

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

تا وقتی بچه ای همه چیز خوبه

بچه که بودیم تمام فکر و ذکرمون این بود که دمدمای غروب یه جوری از مادر اجازه بگیریم تا بریم توی کوچه و با بچه ها بازی کنیم ، به این امید از خواب ظهرگاهی که بلند میشدیم زود سر و ته مشقهامونو هم میاوردیم تا بهونه دستش ندیم که نذاره بریم بازیگوشی

بچه که بودیم نوشتن بلد نبودیم ، به زور یه دفتر خط دار هر سال همین موقع ها واسمون میخریدن تا مشق شب توش بنویسیم

بچه که بودیم تا وقتی مجبور بودیم با مداد سیاه و قرمز مشق بنویسیم تند و تند مدادارو میتراشیدیم که زودتر تموم شه تا خونواده ببینن مداد خریدن به صرفه نیست و یک عدد مداد نوکی ناقابل تهیه کنن ، وقتی مداد نوکی میومد زیر دستمون حسرت سال بالایی هارو میخوردیم که میتونستن با خودکار مشق بنویسن و ما چون بچه بودیم نمیتونستیم ! چقدر خوب بودا چقدر کیف میداد ، ته ته دغدغه هامون با دو سه هزارتومن رفع میشد.

حالا که بزرگ شدیم ، حالا که خودمون تصمیم میگیرم با مداد بنویسیم یا خودکار ، وقت برای نوشتن نداریم ، گاهی وب نوشت میکنیم و گاهی توی یه دفتر قدیمی ، گاهی قلم لای کتاب شعرهامون میکشیمو شعری رو که خیلی دوستش داریم علامت گذاری میکنیم با چند جمله ، شاید برای یکی !

حالا که بزرگ شدیم دغدغه هامون خیلی خرجش بالا رفته ، انقدر سنگین شده که دیگه جیب پدر به تنهایی از عهدش برنمیاد ، بعضیاش انقدر سنگینه که ده نفرم به جیب پدر و خودمون اضافه بشن باز هم نمیتونیم رفعش کنیم ، حالا که بزرگ شدیم اوضاع پیچیده شده !

سرمشق بچگیامون میشه نامه های اداری و کاغذبازی های مسخره ، اجازه گرفتن واسه بازیمون میشه وقت پیدا کردن برای یکم خوشحال بودن ، بیدار موندنای یواشکی تا ساعت 12 شب به دور از چشم بابا و مامان هم میشه تا پاسی از شب بیدار موندن به اجبار واس انجام پروژه های عقب مونده !

کاش وقتی بزرگ میشیدیم ، وقتی انقدر سریع همه چیزو رد میکردیم یکی بود بهمون میگفت توی راه کوله بارتو سنگین نکن ، بذار فقط چیزای ضروری بمونن ، فقط آدمهایی بمونن که میدونی هیچ کس جای خالیشونو پر نمیکنه !

حالا آدمای ضروری موندن ، اما نمیدونم که من هم برای کسی ضروری هستم یا نه ، وقتی اعصابش خورده ، وقتی سرش درد میکنه براش لورازپامم یا کدئین ، مخدر شدم تو خونش و بهم اعتیاد پیدا کرده یا سیگاری که گاهی تفریحی اون هم توی تعطیلات بهش پک میزنه !

نه هیچ کدومش رو دوست ندارم ، فقط میخوام مایه آرامش باشم براش.

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

جمعه همان همیشگیست

همان انتظاری که برایش شب ها بی خوابی

همان حال خوشی که در بغض هایت پیداست

جمعه را میتوانی در یک استکان بریزی و بنوشی

اما هرگز نمیتوانی جمعه ات را عوض کنی

وقتی دلت جایی باشد که پیشت نیست

۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

آدم نماهای دلسوز

گفتن ساعت سه تشریف بیارین جلسه ما هم گفتیم چشم ، گزارش کارهارو جفت و جور کردیم و رفتیم دم اتاق رئیس تا بعد از هماهنگی بریم داخل

همیشه وقتی اسم جلسه میاد مو به تنم سیخ میشه ، یاد جلسات گذشته می افتم و حرفهایی که به اجبار شنفتم و در جواب چیزی نگفتم و سکوت معنی دار کردم و باز هم راهی رو پیشنهاد دادم که عقلانی تر بوده

وارد اتاق جناب مدیرعامل معظم که شدیم دیدیم دو نفر از کارگران مسن رو برای بازخواست برده بالا و تیر به تیر مشغول رگبار کردن و سرکار خانم میرزابنویس هم که به جد میتونم بگم سرعت عمل خوبی داشت نوت برمیداشت تا ضمیمه صورت جلسه بنماید :-)

تا راس ساعت سه و نیم همونجور که اول وارد اتاق شدیم به صورت سرپا ایستادیم تا بلآخره ترور شخصیتی اون بندگان خدا تموم شه و ما اجازه شرف یابی به میز کنفرانس رو پیدا کنیم

خلاصه سرتون رو درد نیارم تمام حرفهایی که میخوام بزنم رو تو همون نیم ساعت چهل دقیقه سرپا بودنم دستگیرم شد و بعد از اون چیزی مفید فایده مطرح نشد

اما نکات اخلاقی جلسه به شرح ذیل :

آقا طرف چون گردنش کلفته ، چون کارخونه مال باباشه ، چون مدیرعامله میاد و ماشینش رو میاره توی محوطه پارک میکنه ، خوب این اشکالی نداره کارخونه مال باباشه و حقشه

بعد تقریبا هفته ای چهار بار میده همون دوتا آقای مسن بخت برگشته با شیلنگ آب حیاط ماشین رو براش تر و تمیز بکنن ، اون هم از آب شرب ( عجب مگه داریم ؟ )

تا اینجای کار به من و شما در چه حد مربوطه ؟

در این حد که اگه تونستیم یه تذکر بدیم بنده خدا این آبو اون ور کشورمون اون پایین مایینا ندارن که بخورن ، نکن اینکار تو روخدا !

اما کار وقتی بیخ پیدا میکنه که آقا دست پیش میگیره که پس نیفته !

برگشته با یک حالت عاقل اندر سفیه به حضار جمع نگاه میکنه و میگه : چند روز پیش دیدم داشتین ماشینمو میشستین و بعدش شیلنگ آب رو به امون خدا ول کردین رو زمین و آبش رو هدر دادین !

شما اصلا میدونین جنگلامون برای همین بی آبی دارن دونه دونه پر پر میشن و میسوزن ؟

میدونین چقدر کنتور میندازه این کارتون برای کارخونه ؟

عجب ، مگه میشه ؟

بعد تموم حضار در جمع هم که همیشه طبق معمول بخاطر نداشتن حق آزادی تفکر ( خیلی با آزادی بیان فرق داره و کاملا اختیاریه ) خودشون رو به سمتی آویزون میکنن که در ظاهر قدرت و جاه و جلال داره ، برگشتن با یه لحن حقارت آمیزی به اون دوتا کارگر نگاه کردن که یعنی خــــــــــــــــــــاک عالم تو سرتون چرا اینکارو میکنین؟

تو همون حالت که همه داشتن به اون دو نفر نگاه میکردن و من هم داشتم به همه نگاه میکردم با خودم تو دلم به خودم پوزخندی زدم که تویی که دم از انسانیت میزنی چرا ساکتی و حرفی نمیزنی؟

دیدم راست میگه وجدانم ، از خودم هم بدم اومد !

آخه با فرهنگ ، خوشتیپ ، لباس برند ، ساعت سوئیسی ، شاسی بلند سوار ، اینکه آبو ول کردن رو زمین به امون خدا فقط هدر دادنه؟

کجای دنیا با آب شرب ماشین شستن جلوه خوبی داره و بعد ول کردنش رو هوا فقط بده ؟

اون وقتی که دارن با شلنگی به قطر به اون کلفتی ماشینتو میشورن ،‌ جنگلامون پر آبن ؟

اصلا جنگل و مردم کویر و بخشای کم آب کشورو بی خیال ، کنتورو چی میگی اون موقع ها واست پول نمیندازه ؟

چرا میخوای خودتو خوب جلوه بدی وقتی همون لحظه داری به خودت گند میزنی؟

میای از حقوق بشر و صرفه جویی دم میزنی در حالیکه خودت داری به لگد کردنشون دستور میدی؟

اون دو نفر واس دل خودشون میان ماشینتو میشورن ؟

کی بهشون میگه بشورن؟

ولش کن اصلا نرود میخ آهنی هم درسنگ!

من میخوام بگم چرا ما اینجوری میشیم ؟ چرا حواسمون به یه سری چیزا پرته که حشوه و جمع چیزایی که اصله نیست؟

یقه اون بنده خدارو سفت میگیرم واس اینکه داره کاری رو میکنه که مقصر اصلیش خودمونیم!

اتفاقا اون دو نفر خیلی بیشتر از تو قدر آبو میدونن ، آخه تو ظهر تابستون زیر نور مستقیم خورشید برات میشورن ماشینتو و بعدش باید برن سراغ آب سرد کنی که به هیچ وجه تو اون دما جواب نمیده و همیشه آبش گرمه!

خیلی حرصمو در آورد توی جلسه ، بیشتر هم ازین ناراحت بودم که چرا پا نشدم بکوبم تو دهنش بگم خوشتیپ ، خود تویی که سر تا پا اشکالی نه این چند نفر!

یه بزرگواری یه جمله گفت یه جایی خیلی به دلم نشست گفت :

"مثل آدمهای بد خوب حرف نزن ، واس هر مزخرفی الکی کف نزن"

همیشه سعی میکنم آدم بده نباشم که خوب حرف میزنه

اصلا هم از خودم راضی نیستم که اونجا نتونستم حرفی بزنم

اما خوب گاهی فشارهایی روی آدم هست که مجبوره دهنش رو بسته نگه داره ، تنها کاری که تونستم بکنم این بود نگاهم رو با نگاههای نامرد بقیه همراه نکنم و خیره نشم تو چشمای شرمنده دو تا پدر که برای گذران زندگیشون مجبورن هر چند وقت یک بار کلی حرف بشنون!


پ.ن : خودم ته آدم های پر خطا ، اما سعی میکنم بیش ازین پامو کج نذارم ، شما هم دعا کنین

۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

گاهی شاید حال بد حال خوبه

دوست داشتم الآن جایی باشم که جایی نیست

دوست داشتم الآن دستم به آسمونی میرسید که بلند نیست

دوست داشتم الآن آهنگی رو گوش میدادم که صدایی نداشت

دوست داشتم الآن ساعتی بود که عقربه ای نداشت

دوست داشتم الآن یکی مثل خودم دوستم داشت

۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امیرحسین

این ساعت مزخرف!

دیدی گاهی وقتا یکی یه جوری اعصابتو خرد میکنه همون لحظه میزنی تو دهنش ؟

یه وقتی هم هست یکی یه جایی یه کاری میکنه چند وقت بعد گندش در میاد که تو نمیتونی بزنی تو دهنش !

امروز همین ساعت من دچار همین مشکل شدم

شاکیم از اون آدمی که چوب لای چرخ زندگیم کرده

فقط از خدا میخوام کمک کنه گره کارم ازین پیچیده تر نشه

لعنت به آدمی که فکر عاقبت کارشو نمیکنه فقط غرورش مهمه براش عه !



۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

معلومه !

۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

حال خوب ، حال کم پیدا

گاهی حال خوب گفتنی نیست

قابلیت تشریح ندارد

گاهی حال خوب را فقط میتوان از لکه لبخند شکلی که بر لبه استکان چایت مانده فهمید

۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

این روزها همه سریال های ترکیه ای میبینن شما چطور ؟

نه میخوام بگم بده ، نه میخوام بگم خوبه
همیشه توی هر جامعه ای وقتی چیز جدیدی وارد میشه ، ناخودآگاه اکثریت اون جامعه که توانایی سوق به سمتش رو دارن ، به سمتش حرکت میکنن ، یعنی چطوری بگم هرکسی توانش رو داشته باشه ازش استفاده میکنه


یک جامعه از یک بخش کلی تشکیل نشده ، توش پره از اقشار مختلف ، تحصیل کرده ، دکتر ، مهندس ، خلبان ، معلم ، متخصص ، تکنسین ، بی سواد و گونه های مختلف دیگه که هر کدومشون از هر امکانی از هر تکنولوژی به میزان سطح دانش و فرهنگ خودشون استفاده میکنن
مثلا وقتی یک نرم افزار ردیاب وارد بازار بشه ، یک سری ازش بعنوان ابزاری برای حفاظت از وسایلشون استفاده میکنن ، یک سری به فکر سو استفاده میفتن و آدمهای دور و بر رو کنترل میکنن ، یه سری از خانوما و آقایون میفتن دنبال چک کردن لحظه ای همسرشون و امثالهم :)))
میخوام بگم هر چیزی دست هر کسی باشه ، ازش جوری برداشت میکنه که سطح درک خودش میرسه
چند وقتیه توی جامعه ما چیزی باب شده بعنوان سریال های ماهواره ای ، که بسیار هم پر طرفداره ، مخصوصا از طرف خانمها ، بعضا عده ای رو میشناسم که جوری دنبال میکنن این سریال هارو که اگر براشون آزمونی برگزار میشد شک ندارم همه تا مدرک فوق تخصص پیش میرفتن
انصافا بگم خودم نهایتش یک یا دوقسمت ازین سریال هارو به اصرار دوستان از داخل فلش های معظمشون دیدم ، که شاید به ده دقیقه هم نکشیده باشه ، اما به اندازه سطح درک پایین خودم ازش برداشت بدی داشتم ، یعنی جوری برداشت کردم که داره یک سری قبح هارو میشکنه حالا کاری ندارم چه چیزایی رو !
من نه جامعه شناسم ، نه روانشناسم ، نه سیاستمدارم نه هیچ چیز دیگه فقط یک موجود زنده ام که از قضا عضو این جامعه هم به حساب میام :)
خوب که نگاه میکنم میبینم جامعه هدف این سریال ها رو اکثر خانمها تشکیل میدن ، یعنی به شکلی که توی یک خانواده مادر خونه ، دخترای خونه ، در درجه پایینتر پدر خونه اگر وقت داشته باشه و در انتها میرسه به پسر خونواده ، اینجوری به نظر من خیلی منطقی و اصولی کل خونواده رو در نظر گرفتن ، بنیاد خونواده کیه ؟ من که فکر میکنم مادر ، و اون دختری که امروز مجرده روزی میشه مادر :)


اینکه چرا من ازین سریال ها نمیبینم چند تا دلیل داره که میخوام بگم :
1 - شخصا آدمی هستم که دوست ندارم چیزهای منفی رو در اجتماع ببینم وقتی کاری از دستم بر نمیاد
2 - این سریال ها در فرهنگی تولید میشن که بسیار زیاد با فرهنگ جامعه ما فاصله دارن ( فیلم سینمایی فرق داره ، یه بار میبینی تموم میشه میره)
3 - درسته سریال های تولید داخل قریب به 98 درصد بی محتوا و چیپ به حساب میان اما حداقل موضوع اصلیشون همون مشکل یا همون نقطه قوت داخل جامعه هست که حالا نه چندان جذاب بهش پرداخته میشه ( شاید هفته ای دو سه شب بتونم سریالی رو ببینم )
4 - بدم میاد از موضوعی که محوریت اکثر این سریالهاست ( خیانت در امانت ، چیزی که میتونم حدس بزنم تو همون کشورها درصدش خیلی کمتر از چیزیه که تو این سریال ها نشون میده )
5 - به دلایل منطقی البته از نظر خودم که اون هم اینه که این شبکه ها چرا باید یک سرال مثلا صد قسمتی که کلی هزینه تولیدش بوده رو رایگان دوبله و ترجمه کنن و رایگان تر در اختیار ما بذارن ؟ ( همیشه وقتی چیزی خیلی خوبه بیشتر از حد انتظار ، متاسفانه بهش شک میکنم مخصوصا معامله)
6 - ترجیح میدم روزی دو تا فیلم سینمایی قشنگ ببینم اما سریال رو دنبال نکنم
7 - و کلی دلایل دیگه که الآن یادم نمیاد :)))))

دوستان ، عزیزان ، شنوندگان و خوانندگان محترم ، نه قصد توهینی دارم ، نه قصد اینو که بگم من خیلی روشنفکر و متفکرم ، من فقط نظر شخصیم رو گفتم ببخشید اگه بد گفتم
۰۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

به چپ چپ !

امروز دومین روز از خدمت شریف سربازی بهترین دوست دوران زندگیمه ، یعنی دومین بهترین دوستم ، آره درست فهمیدین من دوتا دوست دارم توی این دنیا که هیچ وقت ترکشون نمیکنم :)

همیشه یادمه وقتی حرف از جدایی میزدیم وقتی حرف ازین میزدیم که بلآخره یک روزی شاید راهمون از هم دور شه ، میگفت امیر غصه نخور ، همیشه یکی میاد که میتونی دوباره باهاش رفاقت کنی و جای خالی دوستت رو پر میکنه ، منم مثل همیشه بهش میگفتم حرفای یه قرون دوزار نزن ، هیچ کسی هیچ دوستی نمیتونه جای دوست دیگه رو بگیره !

حالا اون رفته دنبال یک دوره از زندگیش و من موندم اینجا ، یعنی اون از حالا دنبال اینه که کسی جای من رو براش پر کنه ؟

شایدم ، شایدم اون هیچ وقت به اندازه من وابسته نبود به این رفاقت :(

نمیدونم ولی واس من کسی نمیتونه جای چند نفر رو توی زندگیم بگیره هرگز ، یکیشونم تویی رفیق !


پ.ن : این شعرو که محسن چاوشی هم خونده خیلی دوست داره :)




۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

آموزش نصب اوبونتو 15.04

این روزا خیلی دل گیرم

خیلی از همه چی سیرم 

مشغله های فکریم روز به روز بیشتر از دیروز میشه

این وسط یه اتفاق خوب خواستم بیفته ، سعی کردم خوب از آب در بیاد ، خیلی وقت بود آموزشی ننوشته بودم !

این یه کلیپ آموزشی برای نصب اوبونتو 15.04 روی ماشین مجازی

امیدوارم خوشتون بیاد ، غلط غلوتاشو به بزرگی خودتون ببخشید :)

راستی اگه موزیکش خیلی رو اعصابتونه میتونین ولوم سیستم رو ببندین فقط اعضای خونواده من رو مورد عنایت الفاظ شکیلتون قرار ندین:)))


دانلود بخش اول با حجم 16 مگابایت

دانلود بخش دوم با حجم 16 مگابایت

۰۱ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین