حرفهایی از جنس یک رنگی ، از همه جا از هیچکس

۲ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

گریه داشت ، اما شیرین بود

دقیقا یادم نمیاد چند سالم بود ، اما یادمه حساب و کتاب سرم میشد یه کم ، یادمه تابستون بود ، مادرم صد تومن پول بهم داد تا براش نون بخرم ، چهار تا سکه بیست و پنج تومنی، فک کنم اون وقتا نون لواش دونه ای ده تومن بود و با صد تومن میشد کلی نون خرید ، طبق معمول سوار دوچرخم شدم و رفتم سمت نونوایی شهرک ، ازونجایی که بسیار پسر آرومی بودم (اونایی که منو میشناسن به روشون نیارن لطفا) ، وسط راه از سر کمی بازیگوشی سکه ها دونه دونه از دستم پرت شدن و افتادن توی شمشادای کنار خیابون ، ای وای ، چه مصیبتی ، حالا چیکار کنم؟

بی درنگ دوچرخه رو ول کردم روی زمین و شروع کردم به گشتن لای شمشادا ، از یه طرف میترسیدم که نکنه بین بوته ها ماری چیزی باشه از یه طرفم راهی نداشتم جز پیدا کردن پولم ، خدایا اگه پیداش نکنم ، اگه دست خالی برگردم ، مامانم چی میگه ، چه جوابی بهش بدم ، چند بار بهم گفت حواستو جمع کن تو خیابون ، نه نمیشه بیخیال شم ، باید پیداش کنم!
نزدیک به نیم ساعت گشتم و هیچ اثری از سکه ها نبود ، از ساختمون کناری یه پسربچه از پنجره اتاقش بهم گفت دنبال چی میگردی؟
همونجوری که اشک از گونه هام سرازیر بود نگاهی به بالا انداختم و گفتم سکه هام ، پولم ، گم شده!
دوباره پرسید چقدر بود؟
گفتم چهار تا سکه بیست و پنج تومنی ، باید نون بخرم!
بی اعتنا رفت ، چند لحظه بعد برگشت و یه سکه از پنجره برام انداخت ، یه بیست و پنج تومنی ، گفت این مال تو !
اما من هنوز کلی کم داشتم ، همینجور که روی زمین کز کرده بودم و فکر میکردم دیدم یه دست از پشت زد روی شونم ، اولش ترسیدم ، وقتی برگشتم و نگاه کردم دیدم بابامه ، گفت چیشده چرا اینجا نشستی و گریه میکنی؟
گوشه چشمم رو با آستین کوتاه پیرهنم پاک کردم و همه چیزو براش تعریف کردم ، دیدم دست کرد توی جیبش و صد تومن پول بهم داد ، نمیتونستم قبول کنم ، پول خودمو میخواستم ، اما گفت اینو بهت قرض میدم که نون بخری هر وقت پولدار شدی بهم پس بده ، حالا میتونستم قبول کنم!
من اون روز نون خریدم ، کتکی نخوردم ، کسی دعوام نکرد ، اما هنوزم که هنوزه نه تتها اون پولو پس ندادم ، بلکه دارم از پدرم قرض میگیرم!
خجالت میکشم از خودم که گاهی یادم میره این پدر همون بابامه ، یادم میره دستاشو ببوسم و برعکس ازش گلایه هم دارم :(
خدایا ، منو ببخش ، ببخش که بدم

۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

چرا برنامه نویس شدم؟

بنام یگانه معبود


حتما تا به حال بارها و بارها واژه برنامه نویس به گوشتون خورده ، یا مثلا شنیدین که فلانی کارش نوشتن برنامست.

درسته برنامه نویسی میتونه معانی زیادی رو در بربگیره به فرض مثال یک مربی ورزشی برای شاگرداش برنامه ورزشی تنظیم میکنه ، یا مربی تغذیه ، یا حتی مشاور تحصیلی به دانش آموزاش یک برنامه پیشرفت تحصیلی میده اما هیچ کدوم این موارد مد نظرم نیست.

خوب بذارین داستان خودم رو براتون تعریف کنم.

سال اول یا دوم ابتدایی بودم که دوستم اومد دم در خونمون و ازم خواست باهاش برم خونشون تا اسباب بازی جدیدی رو که پدرش براش خریده بود بهم نشون بده.

وقتی رفتم تو اتاقش انتظار دیدن یک ماشین کنترلی ، یا یک تفنگ یا نهایتا یک عروسک کوکی بزرگ رو داشتم ، اما وقتی چشمم به اون دستگاه سفید بزرگ که روی میز تحریرش قرار داده بود افتاد ، اصلا نمیدونستم چی باید بگم چون تا حالا از نزدیک ندیده بودم و فقط تو فیلما اسمش رو شنیده بودم یا یک صحنه ای ازش دیده بودم.

دوستم بهم گفت اسمش کامپیوتره میدونستی؟ با لبخندی متعجبانه بهش گفتم آره میدونستم ولی یادم نبود.

pc

خلاصه اون روز حدود یک ساعت فوتبال بازی کردیم پشت اون سیستم و کلی بهمون خوش گذشت.یادمه چون دوستم سواد انگلیسی نداشت و تازه کامپیوتر خریده بود پدرش دکمه هایی رو که باید فشار میداد تا بازی شروع شه براش روی یک کاغذ نوشته بود :)))

حدود چهار پنج سال به همین منوال گذشت و من فکر میکردم که فقط میشه با کامپیوتر بازی کرد. تا اینکه یک روز که فکر کنم دوم راهنمایی بودم متوجه شدم که امکاناتی مثل پخش فیلم و صدا و همین طور رفتن به یک فضای مجازی رو بهمون میده. خوب تا اون موقع من فقط با سیستم دوستم آشنا بودم و این امکانات رو بعدا خونه یکی از آشناها دیدم.

بگذریم که چه اصرار ها از من برای خریدن سیستم شخصی و چه انکارها از پدر بزرگوارم شد. وقتی رفتم اول دبیرستان یادمه همون روزهای اول مدرسه مسئولین اعلام کردن که بخاطر پیشرفت سرعت تکنولوژی ما قصد داریم از امسال نمرات دانش آموزان رو توی سایت مدرسه قرار بدیم و دیگه نیازی به صدور کارنامه نیست.

وقتی این خبر رو توی مدرسه شنیدم اولش غصم گرفت که ای وای ! من چه طوری باید به این مکانی که میگن برم ( خوب نمیدونستم سایت چیه ! همه آدمها یک نقطه صفری دارن دیگه :)) ) تا اینکه یکی از همکلاسیهام بهم گفت سایت چیه. تو راه برگشت به خونه پیش خودم فکر کردم که چطور این موضوع رو بیان کنم ولی یک آن فکری زد به سرم . فکر اینکه اگه خونواده متوجه شن که تنها راه گرفتن نمرات از طریق سایته دیگه حتما یک سیستم برام تهیه میکنن. اینم بگم که دلیل مخالفتهای پدرم برای خرید سیستم شخصی فقط بخاطر از درس و زندگی افتادن من بود و ربطی به مسائل مادی و... نداشت. که البته بعدها متوجه شدم دلیل پدرم کاملا درسته :))

وقتی پدرم خبر رو شنید ، بهم گفت من برات یک کامپیوتر میخرم ولی چندتا شرط داره. اول اینکه روزی یک ساعت بیشتر نباید بشینی پشتش چون چشات ضعیف میشه. درسات نباید عقب بیفته اگه نمره کم بگیری محرومت میکنم. بازی میتونی بکنی ولی فقط تابستونا.

منم که از خدا خواسته حتی اگه پدرم میگفت غذا هم نباید بخوری قبول میکردم ، گفتم چشم و فقط یک سوال پرسیدم : کی میخری؟

پدرم گفت آخر هفته که روز کاری نیست میتونم ببرمت بیرون و برات تهیه کنم.

من تا پنجشنبه اون هفته دل تو دلم نبود و همش در تکاپو بودم که چطور باید باهاش کار کنم. چه امکاناتی داره و هزار سوال دیگه.

خلاصه من صاحب یک رایانه شخصی شدم.تا کار کردن با رایانه رو یاد بگیرم یه چند ماهی طول کشید ولی از بس اشتیاق داشتم خیلی زود بیشتر از برادرم که کلاس کامپیوتر رفته بود هم یاد گرفتم در حدی که بعد از یه مدت توی ساختمون شده بودم حل المسائل رایانه بقیه بچه ها :))

سال دوم دبیرستان هیچ وقت یادم نمیره ، یه دوست جدید پیدا کرده بودم به اسم م.صادقی که به نوبه خودش گیکی بود. یه روز داشت تو حیاط مدرسه راجع به بازی دوز که نوشته بود برای دوستش توضیح میداد و وقتی اولین بار کلمه برنامه نویسی خورد به گوشم بهش گفتم برنامه نویسی چه ربطی به رایانه داره ؟ مگه مشاور بهت برنامه نمیده ؟ اونجابود که خنده بچه ها فضای محوطه رو پرکرد و دوستم برام توضیح داد که برنامه نویسی یعنی چی.

وقتی رفتم خونه خیلی به این مسئله فکر کردم. به اینکه چقدر خوبه آدم بتونه نرم افزاری درست کنه که نیازهاشو برآورده کنه. یه گشتی توی اینترنت زدم و چندتا مقاله خوندم و فهمیدم برای این کار باید اول برنامه های لازم رو روی سیستم نصب کنم. بهترین منبع همون دوستم بود. رفتم سراغش و ازش دیسک نصب ویژوال بیسیک رو گرفتم.بعد از نصب وارد سایتی که به رایگان برنامه نویسی مبتدی یاد میداد شدم و کدهای اونو کپی کردم و اولین برنامه که طبق روال "Hello ,World" بود رو نوشتم. خیلی خوشحال بودم و ذوق مرگ شده بودم. حالا وقت ابتکار عمل بود که جای جملات قبل اسم خودم رو بنویسم.

یه دو سه هفته گذشت تا کار با اعداد رو یاد گرفتم ولی نمیدونستم هر متغیر برای چه کاریه ، اولین برنامه ریاضی که نوشته بودم محیط دایره رو حساب میکرد. چند ماه بعد موفق شدم برنامه ای بنویسم که معادله درجه دو رو حل کنه ولی فقط یک رشته رو درست برمیگردوند.

سال سوم رشته ریاضی درسی باعنوان کامپیوتر داشتیم که من از معلمش بعنوان راهنما استفاده کردم ولی اصلا در زمینه برنامه نویسی خبره نبود و بیشتر با آفیس سرو کار داشت.

دوران پیش دانشگاهی از برنامه نویسی دور بودم ولی از رایانه نه ، روز به روز علمم بیشتر و بیشتر میشد و با اینترنت بیشتر خو میگرفتم.از همون اوایل دبیرستان وبلاگ نویسی میکردم ولی تو پیش دانشگاهی یاد گرفته بودم که چطور قالب وبلاگ رو دستکاری کنم اما کدنویسیش رو بلد نبودم.

وقتی توی دانشگاه رشته مهندسی آی تی قبول شدم بخودم گفتم خدایا شکرت ، چون عاشق رایانه و تکنولوژی بودم. ترمای اول و دوم با زبان سی و سی پلاس پلاس گذشت و پروژه من یک برنامه بانکداری بود.وقتی با بچه های قوی تر و ترم بالایی آشنا شدم اون موقع بود که زبان دلخواه خودم یعنی c# رو پیدا کردم. حدود سه ماه زمان گذاشتم تا به حدی رسیدم که یک برنامه دفترچه تلفن و بعدش برنامه ای برای صندوق قرض الحسنه نوشتم حدود دوسال قبل بود. الآن که در خدمت شما هستم راه پیشرفت در سی شارپ رو به مقدار زیادی طی کردم و همچنین در کنارش از سال 91 طراحی وب و برنامه نویسی php رو شروع کردم. خدارو شاکرم برای اندک توانایی که در زمینه برنامه نویسی دارم و ممنونم از همه کسانی که بهم کمک کردن تا به اینجا برسم.

شرمنده اگه سرتون رو درد آوردم.

با نظراتون دلگرمم کنید.


۲۱ مهر ۹۲ ، ۰۰:۴۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امیرحسین