حرفهایی از جنس یک رنگی ، از همه جا از هیچکس

۴ مطلب با موضوع «اشعار شعرا» ثبت شده است

با خدا بودن ژست خاصی نداره

در میکده دوش زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم ز چه در میکده جا کردی؟ گفت
از میکده هم به سوی حق راهی هست

شیخ بهایی

۱۸ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

لحظه به لحظه بودن با تورو دوره کردم


وقتی به تو فک میکنم از همه دلسرد میشم

تنهام توی خیابونام از تو دارم سرد میشم

هیچکس بجز خیال تو با من قدم نمیزنه

حس میکنم کنارمی هنوز سرت رو شونمه

اینجا روزا  بدون تو شکل همه

هیچکی نمیدونه دنیام جهنمه

احساس تو به من یه حس مبهمه

بی تو مرگ من مسلمه

نمیتونم راحت باهات حرف بزنم همیشه

از تو با همه حرف میزنم

حس تو تنها سوالمه

بی تو مرگ من مسلمه

لحظه به لحظه ی بودن با تورو دوره کردم

من خدا رو هم خسته کردم

تنها نشستم و عکس تو غرق گریه کردم

دیگه رو به مرگم

بگو برمی گردم بگو بر میگردم

شبا با گریه میخوابم به بالش مشت میکوبم

نمی دونی چقد سخته که مجبورم بگم خوبم

هزار سال بگذره بازم تنم بوی تورو میده

دروغه هیچکسی هرگز...

ترانه قشنگیه بنظرم 

۰۸ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

سعدیا



من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی؟ 


یا چه کردم ، که نگه باز به من می‌نکنی؟ 


دل و جانم به تو مشغول و ، نظر در چپ و راست

 

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

 

دیگران چون بروند از نظر ، از دل بروند

 

تو چنان در دل من رفته ، که جان در بدنی

 

تو همایی و من خسته ی بیچاره گدای

 

پادشاهی کنم ، ار سایه به من بر فکنی

 

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

 

ور جوابم ندهی، می رسدت کبر و منی

 

مرد راضی ست که در پای تو افتد چون گوی

 

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

 

مست بی خویشتن از خمر ظلوم است و جهول

 

مستی از عشق ، نکو باشد و بی خویشتنی

 

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

 

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

 

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

 

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی

 

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

 

سعدیا ! چرب زبانی کن و شیرین سخنی

۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۰۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

یک لحظه ... دارم میشوم


ضرب گشتم در تو پس از خویشتن کم می شوم

آه! خوشحالم که دارم با تو مدغم می شوم


سیب های بوسه ات را سرخ دندان میزنم

گرچه حوایم ، ولی شک نیست آدم می شوم


ابر باشی ابر خواهم گشت ای محبوب من

تو به هر شکلی که خواهی بود من هم می شوم

 

ای طلای قیمتی لختی به من فرصت بده

تو طلا می خواهی ام؟...یک لحظه... دارم می شوم

 

عشق مانند مسیحا در درونم زاده شد

صد غزل عیسی سرودم ، آه مریم می شوم

 

تا بلرزم قهر چشمان تو را ، در ذات خویش

پایکوبان ، لرز لرزان ، رعشه بم می شوم

 

تا تو را دارم ندارم هیچ کمبودی عزیز

بیشتر می خواهمت وقتی ز خود کم می شوم

 

مهدیه امینی

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امیرحسین