حرفهایی از جنس یک رنگی ، از همه جا از هیچکس

۴۷ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

منو رها کن ازین فکر تنهایی

گاهی اوقات هست که آدم دلش می‌خواد هیچ‌جا نره فقط بشینه توی خونه و زل بزنه به دیوار و شاید کمی هم هق‌هق کنه، اینجور وقت‌ها کمتر  پیش میاد که اطرافیان آدم رو درک کنن، اصلا گاهی یک شمشیر دولبه میگیرن دستشون و هی فرو میکنن تو تن افکار پژمردهٔ آدم تا بهت بفهمونن که ما حواسمون بهت هست که داری غصه میخوری اما همین اطرافیان محترم همون بهتر که حواسشون نباشه، همون بهتر که نفهمن داری غصه جا میکنی، چون وقتی میخوان کمک کنن پیش میاد که فاز مرام و معرفت ورمیدارن و دقیقا ۲۴ساعت بعد اون حرفایی رو که زدن یادشون میره، یادشون نمیاد که شب قبل چی گفتن و چه دل‌گرمی‌هایی دادن، گاهی اوقات مثل الآن هست دلم نمی‌خواد پامو از خونه بیرون بذارم و فقط میخوام فکر کنم منم و من و یک کتاب شعر دوست‌داشتنی که یک هدیهٔ دوست‌داشتنی از یک عزیز دوست‌داشتنی‌تره
دلم می‌خواد فقط شعر بخونم اما نمیشه
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

دلم گرفته ای دوست

دلی که بشکنه خیلی فاز سختیه، دلی هم که نشکنه دل نیست، دل دل کردنم تو این روزها تقصیر کسی نیست، شاید زیادی دل نازک شدم

کاشکی حال دل همه ما خوب باشه، دل تنگی و دل دادگی و دل سپردگی مرهم دارن

۰۶ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

زندگی بعد از من هم جریان داره

داشتم کتاب شعرم رو ورق میزدم، ناخودآگاه نگاهم به قاب عکس روی دیوار افتاد، حالا چندین ساله که اون عکس میخکوب دیوار شده، از وقتی پدربزرگ رفت خیلی چیزها عوض شده، من خیلی بزرگتر شدم، خیلیا از خونمون رفتن و پای چند نفر به خونواده باز شده، خیلی شبا به خنده و شادی گذشت و گاهی هم غم همخونهٔ ما بود، اما زندگی هرجوری که بود جریان داشت چه با عشق چه بی عشق، حتی رفتن باباجون هم کاری به این رفت و آمد زندگی نداشت، راستی گفتم رفت و آمد، بعد از تو با چند نفر جدید هم رفت و آمد راه انداختیم، اما خیلی کوتاه چون خیلی زود فهمیدیم چرا مانع میشدی وقتایی که خودت بودی، دوباره قطعش کردیم، راستی باباجون اونجایی که هستی جات خوبه؟ همه چیز طبق روال میلت پیش میره؟ ببخشید که خیلی وقته نتونستم بیام، آخرین باری که تنهایی اومدم پیشت رو یادته؟ کلی باهم حرف زدیم، چقدر وقتی میام اونجا سبک میشم، دلم میخواد این هفته هم بتونم بیام، باباجون جونم، واس من پیش خودت جاداری؟ خودت که حتما میبینی بعضی وقت‌ها دلم اینجا از همه میگیره و میخوام فقط بیام پیش تو، کاشکی یه کاری بکنی وقتی من هم میام جام پیش خودت باشه، اونجا حتما برای من جای خوبیه درست مثل بچگیام که وقتی میرفتیم مهمونی جای من کنار خودت بود درست چسبیده به خودت :)
باباجون من دلم بدجوری گرفته، دلم میخواد باهات حرف بزنم، میشه بیام؟ زندگی بدون من هم حتما جریان داره مگه نه؟ هیچ کسی نیست که جریان زندگیش بدون من قطع شه، همون طوری که برای کسی بعد از تو نشد :(

پ.ن: باباجونمو (پدربزرگ مادریم) از تموم مردای دنیا بیشتر دوست داشتم، از همه‌شون
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

یادش بخیر

تخته چوبی

صندلی برقی سیاه

یه آینه بزرگ رو‌به‌روم

یه آینه بزرگ پشت سرم

صدای ریش‌تراش دستی

گریه‌های زیر چشمی

درد کشیده شدن موها

بی‌قراری تا تموم شدن اصلاح

و دست‌های مهربون پدر روی شونه‌ها


پ.ن: امروز بعد از تقریبا دو دهه باز با هم یک زمان یک سلمونی، دوستت دارم بابا:)

۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

هنوزم همونم:|

گاهی وقت‌ها پیش میاد که با خودم فکر می‌کنم چرا هیچ کدوم از دوست‌های قدیمی سراغم نمیان؟
فکر می‌کنم چرا انقدر کسی خبری از آدم نمی‌گیره؟
بعد به این فکر می‌کنم که شاید این‌روزها همه انقدر گرفتارن که وقت نمی‌کنن سراغی از دوستای قدیمی‌شون بگیرن
تا اینکه باز یکی‌شون خیلی تصادفی برای یکی از درس‌های ارشدش میاد سراغت و ازت می‌خواد براش یه الگوریتم بنویسی
تازه یادت میاد قبل‌ترها هم همین بودی، برای همه دوستات نقش F1 رو بازی می‌کردی حالا علت تنها شدنت اینه که این‌روزها گوگل‌جان خیلی قوی‌تر از قبل شده و دیگه کمتر کسی تلفنی مشکلش رو حل می‌کنه، اول گوگل می‌کنه و احتمال ۹۵ درصد جوابش رو پیدا می‌کنه مگر چیز ابداعی باشه!!!!
اون موقع‌ها خیلی پیش میومد که از F1 بودن بدم میومد، حالا به همونم راضیم هرازگاهی:|

پ.ن: دوستای تنهاتون رو هیچ وقت تنها نذارین:(
۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

یار در آتش است و دست من در زنجیر

توی زندگی هر آدمی خیلی وقتا هست که دلش میخواد کاری کنه اما نمیتونه ، دلش میخواد برای کسی همدمی باشه اما نمیتونه
امروز و این روزها ازون روزهاییه که میدونم یه نفر بیرون ازین اتاق ، پشت این پنجره ها به بودن نیاز داره اما من دستام بستست
کاش میشد دل رو به دریا زد و پا رو از گلیم درازتر کرد و پی تموم سیلی‌های درگوشی رو به تن مالید و رفت دستاشو گرفت و مونسش شد
کاش میتونستم همین حالا جایی باشم که بیشتر از تموم دنیا بهم احتیاج دارن
کاشکی میشد آدما گاهی هرگز آدم نبودن ، میشدن روح و هرجا که میخواستن میرفتن ، بدون اینکه کسی بهشون بگه آقای محترم ، نسبت شما؟


پ.ن: و خورشید خوب میداند که ماه به دیدار صبحش زنده‌است ، اما نزدیک نمی‌آید که مبادا بسوزاند زندگیش را
۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

مایحتاج من

زندگی یک برنامه نویس چیز هیجان انگیزی برای بقیه نداره

بهار فقط به یک خط اینترنت پر سرعت نیازمندیم و یک لپتاپ

تابستون یک خط اینترنت پر سرعت و یک لپتاپ و یک کولر کوچیک

زمستون همون خط اینترنت پر سرعت ، همون لپتاپ و اما یک بخاری با گرمای ملایم

پاییز اما درسته همون یک خط اینترنت پر سرعت رو میخوایم و باز همون لپتاپ همیشگی

در کنارش گاهی هوس میکنیم زیر بارون هم قدم بزنیم

پاییز حتی برای یک برنامه نویس هم عطر عاشقونه داره...


پ.ن: لعنتی تر از جمعه وسط پاییز با نم نم بارون و آسمون تیره ، توی عمرم ندیدم

۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

این هوا چی می‌طلبه؟

نه چتر می‌خواد نه سقف

فقط دو تا چشم میخواد که زل بزنی بهش

راستی یه ژاکت هم لازمه ، اما فقط یکی

که تو درش بیاری و بندازی رو شونه هاش

هوا بس ناجوانمردانه بکر است...

۰۶ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

چه بارونی شده

توی شرکت که بودم ، داشتم از پنجره گوشه اتاق به بیرون نگاه میکردم ، آسمون بدجوری تیره و تار بود ، اما بارون نم نم قشنگی میزد

از یه طرف دلم میخواست برم زیر بارون و خیس شم ، از یه طرف هم لباس گرمی تنم نبود و داشتم از سرما یخ میزدم (منی که خیلی گرماییم)

اما راستش سرما بهانست ، زیر بارون رفتن یکم جرات میخواد ، گفتم یکم نگفتم فقط ، هم جرات میخواد هم یه همراه ، بارون آدمارو تنها زیر خودش راه نمیده ، اگر هم بده بدرفتاری میکنه ، اما وقتی با کسی که همه دنیاته میری توی بارون ، آخ که چه حس و حال خوبی میده ، اونجاست که بارون ، بوی بارون میده و سرما رو حس نمیکنی فقط میخوای خیس شی و خیس شی ، زل میزنی به آسمونو خیس میشی تا مرز جاری شدن تو خیابون


شبای بارونیتون قشنگ ، همدم بارونیتون همیشه همراه

۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین

محرم امسال تنهایی شروع شد

محرم اومد ، اما تو نیستی تا مثل هر سال شب تو هیاتا باشیم
خوبه که چند روز دیگه میای ، من هم این چند روزو صبر میکنم
سینه رو با سوگ دل یکی میکنم و فعلا تو خلوتم میزنم
پیرهن سیاهامون بدجوری منتظرن رفیق
۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین