گفتن ساعت سه تشریف بیارین جلسه ما هم گفتیم چشم ، گزارش کارهارو جفت و جور کردیم و رفتیم دم اتاق رئیس تا بعد از هماهنگی بریم داخل

همیشه وقتی اسم جلسه میاد مو به تنم سیخ میشه ، یاد جلسات گذشته می افتم و حرفهایی که به اجبار شنفتم و در جواب چیزی نگفتم و سکوت معنی دار کردم و باز هم راهی رو پیشنهاد دادم که عقلانی تر بوده

وارد اتاق جناب مدیرعامل معظم که شدیم دیدیم دو نفر از کارگران مسن رو برای بازخواست برده بالا و تیر به تیر مشغول رگبار کردن و سرکار خانم میرزابنویس هم که به جد میتونم بگم سرعت عمل خوبی داشت نوت برمیداشت تا ضمیمه صورت جلسه بنماید :-)

تا راس ساعت سه و نیم همونجور که اول وارد اتاق شدیم به صورت سرپا ایستادیم تا بلآخره ترور شخصیتی اون بندگان خدا تموم شه و ما اجازه شرف یابی به میز کنفرانس رو پیدا کنیم

خلاصه سرتون رو درد نیارم تمام حرفهایی که میخوام بزنم رو تو همون نیم ساعت چهل دقیقه سرپا بودنم دستگیرم شد و بعد از اون چیزی مفید فایده مطرح نشد

اما نکات اخلاقی جلسه به شرح ذیل :

آقا طرف چون گردنش کلفته ، چون کارخونه مال باباشه ، چون مدیرعامله میاد و ماشینش رو میاره توی محوطه پارک میکنه ، خوب این اشکالی نداره کارخونه مال باباشه و حقشه

بعد تقریبا هفته ای چهار بار میده همون دوتا آقای مسن بخت برگشته با شیلنگ آب حیاط ماشین رو براش تر و تمیز بکنن ، اون هم از آب شرب ( عجب مگه داریم ؟ )

تا اینجای کار به من و شما در چه حد مربوطه ؟

در این حد که اگه تونستیم یه تذکر بدیم بنده خدا این آبو اون ور کشورمون اون پایین مایینا ندارن که بخورن ، نکن اینکار تو روخدا !

اما کار وقتی بیخ پیدا میکنه که آقا دست پیش میگیره که پس نیفته !

برگشته با یک حالت عاقل اندر سفیه به حضار جمع نگاه میکنه و میگه : چند روز پیش دیدم داشتین ماشینمو میشستین و بعدش شیلنگ آب رو به امون خدا ول کردین رو زمین و آبش رو هدر دادین !

شما اصلا میدونین جنگلامون برای همین بی آبی دارن دونه دونه پر پر میشن و میسوزن ؟

میدونین چقدر کنتور میندازه این کارتون برای کارخونه ؟

عجب ، مگه میشه ؟

بعد تموم حضار در جمع هم که همیشه طبق معمول بخاطر نداشتن حق آزادی تفکر ( خیلی با آزادی بیان فرق داره و کاملا اختیاریه ) خودشون رو به سمتی آویزون میکنن که در ظاهر قدرت و جاه و جلال داره ، برگشتن با یه لحن حقارت آمیزی به اون دوتا کارگر نگاه کردن که یعنی خــــــــــــــــــــاک عالم تو سرتون چرا اینکارو میکنین؟

تو همون حالت که همه داشتن به اون دو نفر نگاه میکردن و من هم داشتم به همه نگاه میکردم با خودم تو دلم به خودم پوزخندی زدم که تویی که دم از انسانیت میزنی چرا ساکتی و حرفی نمیزنی؟

دیدم راست میگه وجدانم ، از خودم هم بدم اومد !

آخه با فرهنگ ، خوشتیپ ، لباس برند ، ساعت سوئیسی ، شاسی بلند سوار ، اینکه آبو ول کردن رو زمین به امون خدا فقط هدر دادنه؟

کجای دنیا با آب شرب ماشین شستن جلوه خوبی داره و بعد ول کردنش رو هوا فقط بده ؟

اون وقتی که دارن با شلنگی به قطر به اون کلفتی ماشینتو میشورن ،‌ جنگلامون پر آبن ؟

اصلا جنگل و مردم کویر و بخشای کم آب کشورو بی خیال ، کنتورو چی میگی اون موقع ها واست پول نمیندازه ؟

چرا میخوای خودتو خوب جلوه بدی وقتی همون لحظه داری به خودت گند میزنی؟

میای از حقوق بشر و صرفه جویی دم میزنی در حالیکه خودت داری به لگد کردنشون دستور میدی؟

اون دو نفر واس دل خودشون میان ماشینتو میشورن ؟

کی بهشون میگه بشورن؟

ولش کن اصلا نرود میخ آهنی هم درسنگ!

من میخوام بگم چرا ما اینجوری میشیم ؟ چرا حواسمون به یه سری چیزا پرته که حشوه و جمع چیزایی که اصله نیست؟

یقه اون بنده خدارو سفت میگیرم واس اینکه داره کاری رو میکنه که مقصر اصلیش خودمونیم!

اتفاقا اون دو نفر خیلی بیشتر از تو قدر آبو میدونن ، آخه تو ظهر تابستون زیر نور مستقیم خورشید برات میشورن ماشینتو و بعدش باید برن سراغ آب سرد کنی که به هیچ وجه تو اون دما جواب نمیده و همیشه آبش گرمه!

خیلی حرصمو در آورد توی جلسه ، بیشتر هم ازین ناراحت بودم که چرا پا نشدم بکوبم تو دهنش بگم خوشتیپ ، خود تویی که سر تا پا اشکالی نه این چند نفر!

یه بزرگواری یه جمله گفت یه جایی خیلی به دلم نشست گفت :

"مثل آدمهای بد خوب حرف نزن ، واس هر مزخرفی الکی کف نزن"

همیشه سعی میکنم آدم بده نباشم که خوب حرف میزنه

اصلا هم از خودم راضی نیستم که اونجا نتونستم حرفی بزنم

اما خوب گاهی فشارهایی روی آدم هست که مجبوره دهنش رو بسته نگه داره ، تنها کاری که تونستم بکنم این بود نگاهم رو با نگاههای نامرد بقیه همراه نکنم و خیره نشم تو چشمای شرمنده دو تا پدر که برای گذران زندگیشون مجبورن هر چند وقت یک بار کلی حرف بشنون!


پ.ن : خودم ته آدم های پر خطا ، اما سعی میکنم بیش ازین پامو کج نذارم ، شما هم دعا کنین