بنام کردگار



مرا با خود به دوردست ها ببر ، به آنجا که جز من و تو کسی نیست که صدای ناله های درد عشقم را بشنود

ببر باخود مرا به آنجا که لحظه های بی تو کمتر داغ کند این قلب نحیفم را

آنجا که بالهای پروازم را نسوزاند خورشید سوزان عشقت

ببر آنجا که دستهایم را به پهنای تمام آرزوهایت بتوانم پر کنم از نور ماه ، از عشق ، از وسعت رنگین کمان

ببر مرا به آنجا که ثانیه هایم را با خود بیرحمانه به عمق فکر فرو ببرم

آنجا آن لحظه که یاد چشمانت می افتم و دیگر چیزی ندارم برای از دست دادن

 حرفی ندارم برای گشودن لب به سخن

راهی ندارم جز رفتن

مرا با خود به آغوش گرمت ببر ای آفتابی ترین دختر گنبد عشق