بنام آفریدگار بی بدیل


تا حالا با خودت به این فکر کردی که چقدر با خودت روراست بودی ؟

چقدر تونستی خودت رو بدون توجیه کردن قانع کنی ؟

شاید میگی توجیه کردن قانون قانع شدنه و فرقی با هم ندارن ولی من میگم فرق داره ، از نظر من زمانی میری به سمت توجیه کردن که دلیل منطقی برای قانع کردن نداشته باشی ، معمولا هم وقتی کاری اشتباه انجام میشه لازم به توجیهه.

بگذریم حرفم چیز دیگه ایه ، میخوام بدونم تا حالا شده بری یه گوشه بشینی پیش خودت ، دو دوتا چهارتا کنی ببینی از وقتی اسمت یادته تا همین لحظه چقدر به خودت بی وفایی کردی ، چقدر خودت رو تحویل گرفتی ، چقدر توسنتی خودت رو قانع کنی ، چقدر برای خودت لاف زدی و چقدر با خودت روراست بودی ؟

خیلی وقتها هست که میشینی به خودت و رفتارات فکر میکنی ، میبینی که چیزی برای ازدست دادن نداری ، چیزی هم برای بدست آوردن نداری ، میدونی چرا ؟ راستش خودم هم نمیدونم چرا ولی فکرم اینه که چون به خودمون دروغ گفتیم ، وقتی از کنار یه آرزو به راحتی رد شیم و بگیم در حدمون نیست ، دروغ گفتیم ، چون اون آرزو قطعا یکی از دلخواهی هامون بوده که به سرمون زده ، وگرنه اصلا به ذهنمون هم نمیرسید .

وقتشه یکم با خودمون روراست باشیم ، بدونیم که همه چیز توی فضای مجازی نیست ، همه چیز کلا مجازی نیست ، توی زندگی واقعی دکمه " ذخیره پیش نویس " نداریم ، هرچی گفتیم دیگه رد شده و به گوش اونایی که باید رسیده ، کارهامون دیگه انجام شده و باید به آیندمون فکر کنیم ، اگه آرزویی داریم چه کوچیک چه بزرگ باید برای رسیدن بهش تلاش کنیم ، اگه عشقی داریم باید برای رسیدن بهش قدم برداریم ، خستم از کسایی که میشینن یه گوشه و میگن عشق مرده ، دوران عاشقی گذشته ، دیگه کسی با علاقه به کسی ازدواج نمیکنه !

 چون میبینم هنوز هستن پدرها و مادرهایی که عاشقانه کنار همن ، هنوز پیرمردها و پیرزن هایی هستن که توی پارک روی صندلی نشستن و خاطرات جوونیشون رو مرور میکنن ، هنوز هستن جوونایی که دلشون پاکه و عاشقانه هاشون رو توی دفتر قلبشون مینویسن ، هنوز گل فروشی سر کوچه رز قرمز داره ، پس عشق جریان داره...